یکی پرسید چرا می نویسی؟
گفتم چون می توانم
چون باید یک جوری از دست این صدا ها و رنگ های توی مغزم خلاص شوم
چون بالاخره باید یک دنیایی برای اینها بسازم
بعدی پرسید چرا عکس می گیری؟
گفتم چون باید بگیرم
چون آنقدر آدم ترسویی ام که از دست رفتن همه چیز به حدی وحشت دارم که عکس می گیرم
چون بتوانم لحظه ها را,آدم ها را,لبخند هایشان را نگه دارم خودشان که راحت می روند
دیگری سوالی نکرد فقط نشست و با هم گپ زدیم
یک لیوان هم موهیتو خوردیم