از بس از این لبخند ها میزنم
اشک هایم خشک می شوند گاهی


تو که کاری نداری به کارم
چه خبر از خیال های واهی


من هنوز عشق تو ام، لبریزم

تو برایم اما، خالی ترین فنجانی


باز باران آمد، امشب هم
من بودم و یک گوشه ی زیر چتر خالی


من که می دانم از امشب کارم
به جنون است و باز بیداری

لبخند

|| پ.ن : تقریبا بعد از شش ماه شعر گفتم...خوشحال می شوم نظرتان را بگویید :")) ||